ترانه و ترنمترانه و ترنم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ترنم یک ترانه از باغ آشتی زندگیمان

زایمان

در آخرین سونو قل سمت راست 2500 و قل سمت چپ 2100 وزن داشتند . به خاطر اختلاف وزنی که بود باید یکشنبه 14 می رفتم سونو گرافی که خدا رو شکر به اونجا نرسیدیم عصرروز 12 دی جمعه یکدفعه حس کردم تکان هاتون کم شده از اونجایی هم که از حاملگی خیلی خسته شده بودم به بابایی گفتم یه چاقو بیار بچه ها رو در بیاریم من راحت بشم خلاصه تا شب صبر کردم دیدم تکان خوردنهابهتر نشد رفتیم درمانگاه گفت صدای قلب شون خوبه ولی چون تکان هاشون کمه باید بریم سونو گرافی ،ما هم رفتیم سونو شبانه روزی تقریبا یک ساعت رفت و برگشت طول کشید بماند که اونجا خوب برای خودتون تکان میخوردید و اون مرکز هم سونو گرافی دوقلویی نداشت ما هم برگشتیم خونه دکتر هم گفت ایراد نداره اگه تکان بچه&...
10 بهمن 1393

که اینطوردل پدرتون رو دزدیدید

خودمونیم دل بابا تونو خوب دزدیدید با اینکه میره سر کار و خسته میشه  یک روز در میون میاد تو بخش nicu بهتون سر میزنه یه  جورایی دلش پیشتون جا مونده. تو بخش nicu هم گفتن که مادرهروقت بخواد می تونه سر بزنه ‍پدرهم روزهای زوج فقط 10 دقیقه می تونه بچش رو ببینه از این بابت پدرتون خیلی ناراحته . هر کدومتون هم تو بخشهای جداداخل دستگاه هستید .        
16 دی 1393

زردی

امروز بابایی اومد بهتون سر زد گفته بودن ترانه ترنم خانم زردی دارند،احتمالایک هفته تا ده روز تحت مراقبت هستید  هر چی با شما حرف زده عکس العمل نشون ندادید قرار شده یک روز در میون بیاد براتون وسایل مورد نیازتون مثل شیر و مای بی بی رو بیاره   
15 دی 1393

تولدامیرحسین

  امشب تولد امیرحسین  پسر دای تون بود و چقدر دوست داشتم تو اولین سالد تولدش حضور داشته باشم که نشد به خاطر اینکه دکترم گفته  تو این ماه آخری اصلا برام خوب نیست پله ها رو برم بالا  انشالله صدمین سال تولدش  ...
11 دی 1393

اندراحوالات بنده در هشت ماهگی :

روزهای خیلی سختی رامیگذرانم، چقدر سنگین شدم، حالا می فهمم سنگینی بارداری یعنی چه !!! بدنم دیگر کشش ندارد بیشتر از این را تحمل کند بیشتر از دو دقیقه نمیتوانم بایستم خیلی زود خسته میشوم. روز شماری می کنم برای دنیا آمدنتان، دیگر نمی توانم راه بروم یا راحت بنشینم هنگام راه رفتن یا نشستن به استخوان عانه من فشار می آید مجبورم به حالت دراز کش باشم   دراین روزها هم که داریم یه دستی به سر و روی خونه می کشیم همه کارها افتاده رودوش مادربزرگهاو خاله ها به خصوص مامانی من هم نقش ناظر رو بازی می کنم خدا خیرشان دهد هروقت یادم بیاد برایشان دعا می کنم انشالله همیشه سلامت باشن و هر چی از خدا می خوان خدا بهشون بده حالا من و اطرافیانم مت...
1 دی 1393

عطش محبت

  وقتی سعادت مادر یا پدر شدن را پیدا می کنی  حس می کنی عطش داری و تشنه ای   تشنه مهر و محبتی    اما اینبار تشنه محبت کردنی، نه محبت دیدن بله موظفی تمام مهری که داری  با تمام وجود نثار دلبندت کنی چون او محتاج محبت و آغوش گرم توست تا قبل از این پدرومادرت محبتشان را نثار تو می کردند  ،حال دیگر نوبت توست که   همچون ابر بهارکه زمین را سیراب می کند تو هم دل فرزندت را از عشق ومحبت سیراب کنی .   ...
16 آذر 1393

هفت ماهگی

تو ماه هفت بارداری به سر می برم یعنی تا الان شما 7ماه تمام با من وبوده اید روزبه روز هم زور بازوتون بیشتر می شود و لگدهایتان محکمتراحتمالا دارید عروسک بازی می کنید شاید هم  فوتبال بازی می کنید . دلم برایتان بگوید دکتر به من گفته خیلی تو این روزها ی آخرمواظب باشم تا دچار زایمان زودرس نشوم خدای نکرده اگر بخواهید زود بیایید برای هر سه مان سخت میشود. این روزها خیلی سنگین شده ام به زوراز زمین بلند می شم و می شینم تازه فهمیدم سنگینی بارداری یعنی چه. بیخوابی مچ درد و معده درد و گلاب به روتون ..... به سراغم آمده است . دکتر امپول داده تا برای جلوگیری از زایمان زودرس بزنم . خیلی دلم می خواهد این روزها زود تموم شود وسبک و چست و چابک...
16 آذر 1393

تسخیردل

همه ندیده عاشقتان شده اند لحظه شماری می کنند برای ورود شما ،از شما می خواهم بعداز به دنیا آمدن  با صبوری و خوش اخلاقی  به مانند امروز دل دیگران را تسخیر کنید .اگر بخواهید بد اخلاقی کنید وخدای نکرده نق نقو باشید خدایی نکرده محبوبیت تان را از دست می دهید کم کم از چشم می افتید .
16 آذر 1393