ترانه و ترنمترانه و ترنم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ترنم یک ترانه از باغ آشتی زندگیمان

کشف دوقلویی

  پارسال یه همچین روزی متوجه شدیم  با یه تیر دو نشون زدیم و شما د وقلویید دکترم به خاطر دوقلویی  گفت خیلی خطرناکه همسان هم هستن باید استراحت کنی  به نظر من بچه اول که دوقلو میشه یه برگ برنده هست و زن و شوهر می تونن برای همیشه پرونده بچه دار شدن رو کنار بزارن  تایخ زایمان هم 1393/12/27 هست که شما عجله کردید و زود اومدید که من دیگه بیشتر از این سختی نکشم    یک ساک حاملگی با دو جنین زنده    ...
8 تير 1394

آزمایش بتا

پارسال تو یه همچین روزی با آزمایش بتا از وجود شما دو نازنین باخبر شدیم البته فکر می کردیم یکی هستید ولی خوشبختانه دوتا شدید روز عقد خاله زهرا 30 تیر خودم که مشکوک بودم که احتمالا خبری هست  و آزمایش نداده بودم ،روز عقد خاله زهرا بقیه هم از رو چهره و حرکتم بهم مشکوک شدن، منم  وقتی دیدم همه حدث زدن خبریه  با خودم گفتم حتما خبریه و رفتم آزمایش دادم و خوشبختانه جواب مثبت بود . بعدا فهمیدم این تغییرات زودهنگام به خاطر بارداری دوقلویی بوده   کی فکرشو میکرد شما سال بعدش همچین روزی آخرای 6 ماهگی باشید.   ...
31 خرداد 1394

تولدامیرحسین

  امشب تولد امیرحسین  پسر دای تون بود و چقدر دوست داشتم تو اولین سالد تولدش حضور داشته باشم که نشد به خاطر اینکه دکترم گفته  تو این ماه آخری اصلا برام خوب نیست پله ها رو برم بالا  انشالله صدمین سال تولدش  ...
11 دی 1393

اندراحوالات بنده در هشت ماهگی :

روزهای خیلی سختی رامیگذرانم، چقدر سنگین شدم، حالا می فهمم سنگینی بارداری یعنی چه !!! بدنم دیگر کشش ندارد بیشتر از این را تحمل کند بیشتر از دو دقیقه نمیتوانم بایستم خیلی زود خسته میشوم. روز شماری می کنم برای دنیا آمدنتان، دیگر نمی توانم راه بروم یا راحت بنشینم هنگام راه رفتن یا نشستن به استخوان عانه من فشار می آید مجبورم به حالت دراز کش باشم   دراین روزها هم که داریم یه دستی به سر و روی خونه می کشیم همه کارها افتاده رودوش مادربزرگهاو خاله ها به خصوص مامانی من هم نقش ناظر رو بازی می کنم خدا خیرشان دهد هروقت یادم بیاد برایشان دعا می کنم انشالله همیشه سلامت باشن و هر چی از خدا می خوان خدا بهشون بده حالا من و اطرافیانم مت...
1 دی 1393

هفت ماهگی

تو ماه هفت بارداری به سر می برم یعنی تا الان شما 7ماه تمام با من وبوده اید روزبه روز هم زور بازوتون بیشتر می شود و لگدهایتان محکمتراحتمالا دارید عروسک بازی می کنید شاید هم  فوتبال بازی می کنید . دلم برایتان بگوید دکتر به من گفته خیلی تو این روزها ی آخرمواظب باشم تا دچار زایمان زودرس نشوم خدای نکرده اگر بخواهید زود بیایید برای هر سه مان سخت میشود. این روزها خیلی سنگین شده ام به زوراز زمین بلند می شم و می شینم تازه فهمیدم سنگینی بارداری یعنی چه. بیخوابی مچ درد و معده درد و گلاب به روتون ..... به سراغم آمده است . دکتر امپول داده تا برای جلوگیری از زایمان زودرس بزنم . خیلی دلم می خواهد این روزها زود تموم شود وسبک و چست و چابک...
16 آذر 1393

تسخیردل

همه ندیده عاشقتان شده اند لحظه شماری می کنند برای ورود شما ،از شما می خواهم بعداز به دنیا آمدن  با صبوری و خوش اخلاقی  به مانند امروز دل دیگران را تسخیر کنید .اگر بخواهید بد اخلاقی کنید وخدای نکرده نق نقو باشید خدایی نکرده محبوبیت تان را از دست می دهید کم کم از چشم می افتید .
16 آذر 1393

ذوق وشوق اطرافیان

من و پدرتان به این نتیجه رسیده ایم که اطرافیان وفامیل از جمله مادربزرگها ذوقشان برای به دنیا آمدن شما بیشترازما می باشد . یکی از دلایلش این است که شما دو نفری با هم پا به این دنیا می گذارید و این یک اتفاق نادر، متفاوت و شگفت انگیز است . دلیل دیگرش هم می تواند این باشد که مسئولیت شما دو عزیز دل با من و پدرتان است به هر حال ما بیشتر دقدقه بزرگ کردن و رسیدگی به شما راداریم و اطرافیان در قبال شما مسئولیتی ندارند.
16 آذر 1393

شکرگذاری خداوندمتعال

گاهی وقتها با تمام وجود م حس می کنم بسیارعاجزم از شکرگذاری این نعمتی که خدا به من عطا کرده و به یکباره مرا مادر دو فرزند آن هم دو دخترنازنین کرده ،جنسیتی که همیشه دوست داشتم . بارها و بارها از ته دل و جان حتی با اشک گفته ام خدایا شکرت که این نعمت را که به من دادی ،این نعمت راازمنتظرین دریغ نکن. اما این شکر گذاریها راضیم نمی کند خیلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم اگر شماها را خیلی خوب بتوانم تربیت کنم و تحویل جامعه دهم آن وقت است که شکر این نعمت الهی را به جا آورده ام . امید دارم با کمک خداوند متعال بتوانم به این هدفم جامع عمل بپوشانم .
16 آذر 1393

گلهای خوشبو خانه ما

  دو امانت خیلی بزرگ و پاک وسپید و نورانی از جانب خداوند متعال به من واگذار می شود که آن هم قلب یا دل شماست شمادوگل خوشبوزندگی با رضایت خداوند پابه خانه ما می گذاریدومنشمارابه دیدیه امانت خیلی مهم وبزرگ میبینم من اعتقاد دارم دل هر کسی را مادرش است که جلا میدهد یا مکدرمی کند آن هم از طریق رفتار و گفتار و کردار و در نهایت عملش من یقین دارم هرفرزندی بخصوص دختر از نظر منش و کردارآیینه تمام نمای مادرش است با این اوصاف لازم میدانم در اعمال وکردارم تجدید نظر کنم چون حس می کنم از این به بعد الگوی رفتاری این دو دختر خواهم شد واقعا از قدیم راست گفته اند که مادر را ببین و دختر رابگیر من شکی به این جمله ندارم بعد از عمر...
16 آذر 1393